آینهها را باور کن

خلاصه
در کتاب حاضر، نویسنده با روایت واقعیتهایی که برگرفته از خاطرات دو تا پنج سالگی دختر کوچکش، «ریحانه» است، نخست، توجه خواننده را به موضوع مورد نظر جلب میکند و در ادامه، معنای نهفته در داستان را با بیان شباهتهای رابطة پدر و فرزند با رابطة پروردگار و بنده آشکار میکند. «سرسرهبازی»، «مقصد کیه؟»، «فلفل»، «مراقبت»، «آبروداری»، «ولی من دوستت دارم»، «خطاکار عزیز»، «درد دندان»، «ترس از دوری»، «حلقة اشک»، «آخر دنیا» و «دوگانگی» از عنوانهای این روایتها هستند.